جسمم هم داره تابع روحم میشه و کم کم تحلیل میره .
خوب البته طبیعیه .قد گنجشک غذا میخورم و بدنم هی ضعیف و ضعیف و ضعیف تر میشه و حالا هم مریض شدم وکم کم خواهم رفت اینو من مطمئنم .
گردن درد عصبی گرفتم و بدتر از اینی که هستم هم میشم .
از خدا خواستم منو زودتر ببره اما با درد میخواد انگار کارمو تموم کنه .
مامان مهری جون نمیتونم بهت پیام بدم چون نمیخوام تو هم مثل من که دارم عذاب میکشم عذاب بکشی .
اما اینجا مینویسم که اگر روزی رفتم این پیاما به یادگار بمونن .
تولد محمدمه مادر .
ممنونم که تو پروفایلت عکسشو گذاشتی و من تونستم بازم چهره دلنشینشو ببینم و از رو صفحه گوشیم لااقل صورت و چهره خستشو ببوسم .
با دیدنش قلبم بدجور میلرزه .
مادرم ممنونم ازت .
دوست داشتم یه بار از ته دل بتونم مادر صدات بزنم و مادر صدا زدنمو بشنوی .
مادر .
نشد قسمت نبود و من تموم شدم .
تو اوج عشق و علاقه تموم شدم .
مادر محمد گفت دیگه نمیخوامت .
من هیچ کاری از دستام بر نیومد که بغلش کنم .
مادر کوله بارمو میبندم تا برم کم کم این روزها تنهامو و تنهایی رو ترجیح میدم .
مادر جون خیلی خسته ام خیلی ...
میخوام برم به یه خواب طولانی .
یه خواب ابدی
شاید لااقل اونجا خستگیم در بره .
مادر تو اینجا اینا رو نمیبینی که دلت خون بشه .و واسه همین خیالم راحته و بی پرده مینویسم.
مادر جونم من محمدو خیلی دوسش دارم .
خانواده امم همین طور و تورو هم همین طور مادر جون .
اما راستش محمدو از همه بیشتر دوسش دارم .
اما مادر محمد منو دوست نداشت .
حقم داره آخه من در طول زندگی و رابطه چهار ساله مون براش هیچ کار نکردم .
رفتارش بهم اینو میگه .
بیش از حد دوسش دارم مادر جونم.
بیش از حد .
کاش لااقل بعد رفتنم بیاد به آرامگاهم و از روی خاک سرد منو در آغوش بگیره .
من حتی زیر خروارها خاک هم بوسه و آغوششو حس میکنم .
دوستش دارم مادر جونم .
خیلی دوسش دارم .
خیلی دوسش دارم مادر .